كسانى كه به طور مرتب اين مجله (149) را مطالعه مىكنند مىدانند كه در چند سال گذشته، راقم اين سطور مرورى بر آيات قرآن كرده است تا خطاهاى مستنسخان در متن قرآن را يافته، تا حد ممكن آنها را اصلاح كند. و حاصل اين عمل تاكنون انتشار سه مقاله بوده است ؛ (150) و از آنجا كه اين بررسى اكنون به پايان مىرسد، مقاله حاضر چهارمين و آخرين آنهاست. صد البته من مدعى يافتن تمام خطاهاى متن قرآنى نيستم، اما اميدوارم در زمينه نقادى در متن قرآن، به اندازه كافى توجهات و علائق را برانگيخته باشم تا ديگر محققان اين بررسى را بيشتر پىگيرى كنند و ما سرانجام به متنى دست يابيم كه تا حدى به گفتار واقعى پيامبر نزديكتر باشد.
بيشتر اشتباهاتى كه ما در قرآن مىيابيم از همان نوعاند كه در ديگر مخطوطات روى دادهاند. مستنسخ، يا به احتمال قوىتر فردى كه بر او املا مىكرده، بنا به يكى از اين علل رايج در خواندن متن اشتباه كرده است: بد خطى دستنويس اوليه، آسيب ديدگى كاغذ پاپيروس يا كاغذ پوستى، ناتوانى در فهم معنا، پا شايد فقط بى دقتى محض. اما، دو اشتباه نخستى كه خواهيم ديد، از نوعى ديگرند و اهميتى ويژه دارند، چرا كه در باب كيفيت گردآورى و استنساخ قرآن اندك بصيرتى به ما مىدهند. به اعتقاد من ،اين دو اشتباه حاصل غلط فهميدن تصحيحات در متن قرآناند؛ يعنى مستنسخ (يا املا كننده) (نخست) به اشتباه خود پىبرده و آن را تصحيح كرده، اما مستنسخ بعدى آن تصحيح را غلط فهميده و موجب اشتباهى تازه شده است .
در آيه صد و يازدهم سوره هود مىخوانيم: و ان كلا لما ليوفينهم اعمالهم (ترجمه را در ادامه ببينيد). گره كار در اينجا كلمه لما است كه در اين آيه با اين قرائات مختلف خوانده شده است: لما، لمن كه مىگويند به معناى همه (جميعاً) است ؛ در قرائتى ديگر، ان تبديل به ان نافيه شده و لما معناى الاى استثنايى مىدهد. اينكه ما در آيات ديگر قرآن ان كل لما (به معناى ان كل الا) مىيابيم، قرائت آخرى را تسهيل مىكند.
ريچارد بل (ص 215) در ترجمه مىگويد: "not yet"، و يادآور مىشود كه تركيب جمله نامعلوم و مورد اختلاف است. اما احتمالاً پيش از بيانى محكم با مضارع موكد به نون ثقيله، لما نمىتواند معناى "not yet" بدهد. رژى بلاشر (ص 450) مىگويد كه لما معناى قابل قبولى نمىدهد. محققان نيز هيچ اصلاحى در متن عرضه نمىكنند.
برگشترسر (ص 14) يادداشت بلندى بر اين مسأله دارد كه در آن پس از نقل اختلاف قرائات، راه حل خود را بيان مىكند. او آيه را ان كلا لما مىخواند كه در آن كلا مفعول با واسطه (151) (براى ليوفينهم) و لما به معناى الا باشد. رودى پارت (تفسير، ص 245) سخن برگشترسر را با تأييد نقل كرده، اما يادآور مىشود كه تبيين وى مخالف سخن طبرى است كه مىگويد در زبان عربى فعلى كه پس از الا مىآيد نمىتواند اسم پيش از الا را مفعول خود سازد. (152)
بهترين پيشنهاد از آن جى بارت (ص 136) است كه به درستى مىگويد (از نظر نحوى) لما را نمىتوان تركيب كرد و احتمالاً مىبايد حذف شود. من مىافزايم كه با اين كار، جمله از نظر دستور زبان عربى صحيح مىشود و كاملاً با سياق متن تناسب مىيابد: «بى گمان پروردگارت به همگان جزاى كامل اعمالشان را خواهد داد.»
با اين همه، بارت تمام مسير را نمىپيمايد، چرا كه نكتهاى اساسى در اصلاح متن را روشن نمىكند: چگونه لماى ناخوانده به متن راه پيدا كرده است؟ (به گمان من) چشم مستنسخ پس از نوشتن ان كلا منحرف شده و آيه 109 را ديده است: و انا لموفوهم نصيبهم. وى خواسته است لموفوهم را بنويسد، اما پس از نوشتن لام و ميم به خطاى خود پى برده و آن را با خط عمودى قلم گرفته است. مستنسخ بعدى اين خط عمودى پس از ميم را الف خوانده و بدينسان لماى بدون معنا ساخته شده است.
آيه 88 سوره زخرف مىفرمايد: و قبيله يا رب ان هولاء قوم لا يؤمنون (و سخن او، پروردگار من، اينان مردمانى هستند كه ايمان نمىآورند). دو گونه قرائت ديگر در اين آيه عبارتنداز: «و قيله» و «هو قيله» كه هيچ كدام را نمىتوان تركيب نحوى كرد. بلاشر (ص 267) مىگويد مفسران تلاش بىنتيجهاى كردهاند تا نقش نحوى قيل را معين كنند و مىافزايد كه به گمان او اين كلمه حتماً جا به جا شده است. اين سخن احتمالاً صحيح نيست. جابهجايى تكه هايى از متن، در مخطوطات روى مىدهد، اما بسيار نادر است - اگر نگوييم مشابه ندارد - كه يك كلمه واحد از جايى چنان پرت و دور افتاده جدا گردد كه نتوان جاى آن را پيدا كرد؛ و در جايى قرار گيرد كه هيچ معناى نمىدهد.
من چند صفحه قبل و بعد از آيه 88 را بررسى كردم، اما هيچ جايى را نيافتم كه اين كلمه در آنجا (با جمله) هماهنگ باشد؛ به هر حال اين سخنى است كه برخى گفتهاند. اگر فرض كنيم اين كلمه هميشه در همين مكان فعلىاش بوده، و بكوشيم با اصلاح (متن) معناى آن را بيابيم، مبناى محكمترى برگرفتهايم.
به اعتقاد من اين عبارت را بايد و قبله خواند. مستنسخى اين كلمه را در متن وارد كرده است تا بگويد آيه 87 جا به جا شده و آيه 88 بايد قبل ز آن قرار گيرد. مستشرقان همواره در صدد بودهاند آيات جا به جا شده را در قرآن بيابند، اما مطمئناً برخى از اين گونه اشتباهات در كتابى با حجم و اندازه قرآن رخ داده و حتماً مستنسخان يا مصححان برخى از آنها را يافتهاند.
وقتى مستنسخى دريابد كه چنين اشتباهى كرده است، چه مىكند؟ او مىتواند تمام صفحه را پاره كند و (كتابت را) از ابتدا شروع كند، يا آن كه عبارت جا به جا شده را تماماً خط بزند و دوباره آن را در جاى صحيح خود بنويسد. اما اين هر دو كار باعث اسراف و از دست رفتن كاغذ با ارزش پاپيروس يا كاغذ پوستى مىشده است. راه حل مناسب و معقولى كه كاتب مىتوانسته است در اين جا پيش بگيرد اين است كه در ابتداى آيه بعد تذكرى بدهد و جاى آيه را معين كند. در مخطوطات عربى متأخر، براى نشان دادن اين منظور، تعابير مقدم و مؤخر به كار مىرود، اما و قبله نيز همان فايده را داراست. در مورد حاضر، يادداشت (مستنسخ كم كم) به درون متن راه يافته و مقصود واقعى آن فراموش شده است. (153)
در قديمىترين روايت از داستان شعيب پيامبر كه در آيات 177 - 189 سوره شعراء آمده نحوهبعثت او در ميان مردم تيكت (154) (اصحاب الايكة) بيان شده است. او قوم خويش را به تقواى الهى، اطاعت از (خود) پيامبر، رعايت انصاف و امانت در كيل پيمانه و ترازو و عدم كم فروشى و فسادانگيزى در روى زمين سفارش مىكند. قوم شعيب وى را تكذيب كردند و با عذاب «روزسايه» ب(155)ه كيفر رسيدند. در روايت بعدى، به جاى اصحاب الايكه، نام مردم مدين آمده است ؛ اين قوم سه بار ديگر در قرآن در شمار اقوامى قديم ذكر شدهاند كه پيامبر خويش را نافرمانى كرده و نابود شدهاند. (156)
دو مشكل عمده در داستان شعيب وجود دارد. نخست صورت نام او، و دوم، تعيين هويت اصحاب الايكه. در منابع عربى پيش از اسلام و نيز در كتيبههاى عربى قديم در شمال جزيرة العرب كه هزاران نام مشخص باقى مانده، نام شعيب وجود ندارد. اين نام ريشهشناسى صحيحى در زبان عربى ندارد. (از نظر صرفى) اين كلمه صورت مصغرى است يا از ماده شعب به معناى مردم، قوم و قبيله و يا از شعب به معناى راه و دره، كه هيچ يك از اين دو، ريشه مناسبى براى نام مرد نيستند. اين كلمه، اما، داراى يك عين است كه اگر درست باشد مىتوانيم ريشهاى سامى براى آن فرض كنيم ؛ اما من نتوانستهام در زبانهاى آرامى و عبرى هيچ شعيبى بيابم.
در اين اوضاع و احوال، بايد چنين فرض كنيم كه متن مخدوش شده است و درصدد اصلاحى مناسب باشيم. تورات تنها منبعى است كه بايد با جستجو در آن، اميد به يافتن پيامبرى داشته باشيم كه نامش سامى و غير عربى است، اما اعراب آن را مىشناختهاند. جستجو در تورات چندان طولانى يا دشوار نيست. به اعتقاد من شعيب، با شعيا (با الفى در انتها) كه صورت آرامى اشعيا است اشتباه شده است. اين اصلاح از نظر كتيبهشناسى به آسانى توجيهپذير است، چرا كه تفاوت ميان شعياً و شعيباً (در حالت منصوبى) تنها در يك گردش قلم (دندانه) است ؛ بنابراين در منبع نخستين، احتمالاً شعيب در حالت مفعولى (منصوب) بوده است. (157)
با اين همه، جاى اين پرسش هست كه با توجه به يازده بار ذكر نام شعيب در قرآن، چگونه اين اشتباه همواره تكرار شده است. دو پاسخ ممكن براى پرسش در دست است. اول آن كه اين اشتباه تنها يك بار وقتى كه نخستين بار اين نام ثبت مىشده، رخ داده است و در نتيجه بقيه موارد از روى همان نسخه بردارى يا دست كم با آن مقابله و مطابق شده است. پاسخ دوم اين است كه از آن جا كه اين نام ريشه دخيل و غير عربى دارد، به احتمال قوىتر چنين اشتباهى قبلاً در منبع پيش از قرآن - كه اين نام از آن اخذ شده - روى داده است.
از اين كه ممكن است چنين اشتباهى در متنى مقدس (و دينى) روى داده باشد نبايد شگفتزده شويم. از آن جا كه هيچ يهودى مهاجرى (158) در مكه نبوده، منبع (159) (اطلاعاتى مذكور)، احتمالاً مسيحى و يا چه بسا از حنفيانى بوده است كه به كتب مقدس علاقمند بودهاند. اما مكيان نمىتوانستهاند زبانهاى توراتى و انجيلى يعنى عبرى، يونانى و سريانى را بدانند؛ پس مىبايد آگاهى درباره تورات و انجيل را از منابعى ديگر، از جمله موعظه مبلغان، يا سخنان شفاهى هم كيشان آنها، يا از قطعات مكتوب كوتاهى كه دست به دست مىشده است به دست آورده باشند. در چنين اوضاع و احوالى، اشتباهات غير قابل اجتنابند.
در قدم بعدى بايد با مراجعه به كتاب اشعياء، به دنبال ويژگى مشتركى ميان متن اشعياء و متن قرآن بگرديم كه ادعايمان يعنى يكى بودن شعيب و اشعيا را تأييد كند. در آيات 13 تا 17 از باب 21 كتاب اشعياء به اين عبارت بر مىخوريم:
وحى درباره عرب، اى قافلههاى ددانيان (160) در جنگل عرب (161) منزل كنيد * اى ساكنان زمين تيما (162) تشنگان را به آب استقبال كنيد و فراريان را بخوراك ايشانپذيره شويد * زيرا كه ايشان از شمشيرها فرار مىكنند * از شمشير برهنه و كمانزه شده و از سختى جنگ * زانرو كه خداوند به من گفته است بعد از يك سال موافق سالهاى مزدوران، تمامى شوكت قيدار (163) تلف خواهد شد * و بقيه شماره تيراندازان و جباران بنى قيدار قليل خواهد شد چونكه يهوه خداى اسرائيل اين را گفته است. (164)
به اعتقاد من اصحاب ايكه همان بازرگانان ددانى هستند كه بنى قيدار - كه بايد به سبب گناهانشان مجازات شوند - آنها را با تاخت و تاز خود به درون جنگلهاى عرب را نداند. اشعيا، با صيغه دوم شخص ددانيان را مورد خطاب قرار مىدهد، اما از قيداريان تنها با سوم شخص ياد مىكند؛ بنابراين، اين وحى خطاب به دسته اول يعنى ددانيال است. ميان اين دو روايت قرآنى و توراتى در باب اين كه گناهكاران واقعى چه كسانى هستند اندكى البتاس و تفاوت وجود دارد، (165) اما اين امر براى ابطال شاهد ما چندان قاطع نيست. اين شاهد همراه با آن اصلاح متن، نه تنها براى شناخت اصحاب ايكه، كافى است، بلكه اثبات مىكند كه شعيب و اشعيا يكى هستند.
در آيه 23 سوره دخان خداوند با اين جملات به موسى فرمان مىدهد كه بنى اسرائيل را از بحر احمر بگذراند. فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون (24) و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون (24) بندگان مرا شبانه حركت ده، كه حتماً شما را تعقيب خواهند كرد؛ دريا را ترك كنيد در حالى كه شكافى پهن خورده است كه بى ترديد آنان لشكرى غرق شدنى هستند).
مشكل در عبارت اترك البحر رهوا است. فرض مفسران اين بوده است خداوند پس از عبور بنى اسرائيل (از دريا) اين جملات را به موسى فرموده است ؛ هر چند؛ در مورد عبارت نخست، يعنى فاسر بعبادى تنها اين امكان وجود دارد كه پيش از روانه شدن گفته شده باشد. (در توضيح اين ماجرا) گفتهاند كه موسى پس از عبور از دريا قصد داشت عصايش را به آب بزند تا بار ديگر دريا به هم آيد، چرا مىترسيد سپاهيان فرعون آنان را به چنگ آورند. اما خداوند وى را از اين كار منع و سپس خود آن سپاه را غرق مىكند. برخى از مفسران رهوا را به معناى راه، مسير، زمين سفت گرفته و عبارت را چنين معنا كردهاند: «دريا را به سوى راهى كه مىبايد ترك كن» (166) . ديگران گفتهاند رهوا به معناى «گشوده با شكافى بزرگ» (مفتوحة ذا فجوة واسعة) (167) است و همين تفسير مترجمان قرآن را متأثر كرده است. پارت (ترجمه قرآن، ص 413) مىگويد: «und lass das Meer gespalten» (168) . ريچارد بل (ص 499) مىنويسد: «دريا را با شكاف گسترده (اش) ترك كن» (169) . اما بلاشر ترجمه كرده: «traverse la mer beante» و يادآورى كرده است كه اترك البحر رهوا نزد مفسران معناى روشنى نداشته و رهوا تنها به معناى «رفتن به آرامى» است. نيز نگاه كنيد به Lane، ص 1174.
روشن است كه در اين جا چه اصلاحى بايد انجام شود. بايد عبارت را بخوانيم و انزل البحر رهوا كه بدين معنا است: به آرامى در دريا گام نهيد. ديگر هيچ نيازى نيست كه زمان وقوع ماجرا را از قبل به بعد از عبور از دريا انتقال دهيم، زيرا فعل انزل به نحوى با امر اسر تناسب دارد و در اين حالت، رهوا متداولترين معناى مقبولش را مىدهد. التباس «لام» با «كاف» بزرگ در مخطوطات عربى عادى و متداول است. همچنين فعل نزل غالباً با يك مفعول بى واسطه (170) مكانى (مفعول فيه) به كار مىرود كه محل نزول فاعل است. يك شاهد مثال خوب اين است: نزلوا الساحل، «در ساحل پياده شدند». (171)
آيات 49 تا 51 سوره مدثر با كمى تندى و خشم، انكار قريش (= مكيان) نسبت به رسالت محمد را شرح مىدهد: فمالهم عن التذكرة معرضين (49) كانهم حمر مستنفرة (50) فرت من قسورة(51)
(چرا آنان از يادآورى رويگردانند، چنانكه گويى الاغهايى گريزانند كه از قسورهاى فرار مىكنند؟).
مفسران در معناى قسوره رأى واحدى ندارند. آنان مىدانستهاند كه الاغ وحشى يا onagar چارپايى مخوف و نيرومند است؛ از اين رو قسوره مىبايست قوىتر و ترسناكتر از او باشد. طبرى (جامع البيان، ج 29، ص106) اظهار مىدارد كه بنا به گفته برخى مفسران اين كلمه به معناى «تيراندازان و شكارچيان» است و برخى ديگر آن را به معناى «شير»، يعنى رايجترين ترجمه اين كلمه، و يا بعضى به معناى «جمعى از انسانها، صداهاى آدميان» يا «سرو صداى (ركز) ايجاد شده توسط انسانها» مىدانند. پارهاى ادعا مىكنند كه قسوره، همان «شير» در زبان حبشى است.
لغويان هيچ كمكى به حل مشكل نمىكنند. آنان علاوه بر نكات فوقالذكر مىگويند كه قسوره ممكن است به معناى «نيمه شب» يا نام گياهى باشد كه شتران با تغذيه از آن ؛ چاق و پر شير مىشوند. (172)
با توجه به نامعلومى معناى قسوره على رغم وجوه احتمالى محدود درباره آن، مناسبترين استنتاج اين است كه اين واژه را كمى اشتباه بدانيم. به اعتقاد من قسوره از پنتوراى سريانى، به معناى «پلنگ يا پوما» به دست آمده است كه ريشه اصلى آن نيز به يونانى باز مىگردد. (173) «فى» يونانى، در زبان سريانى به صورت «ف» يا «پ» آوا نويسى مىشود و اين را نيز به نوبه خود در زبان عربى «ف» يا «ق» حرف نگارى مىكنند كه شباهت زيادى به «پ» سريانى و البته آن را بدون نقطه مىنوشتند. تنها اشتباه واقعى و اساسى كه در رسم الخط قرآن روى داده، خطاى گردش قلم (دندانه) است كه مستنسخى س را به جاى نت نوشتهاند.
در اين آيات پلنگ نسبت به شير از تناسب بيشترى برخوردار است، زيرا بسيار بعيد است كه اعراب (آن زمان) شير را در تعقيب گورخرى ديده باشند؛ اما يوزپلنگ كه در عربى «فهد» ش مىخوانند و معادل پلنگ ياپوما نيز به كار مىرود، به عنوان حيوانى شكارى نزد اعراب شناخته شده بود. نقل است كه يزيد بن معاويه نخستين كسى است كه پوزپلنگ را بر اسب سوار كرده است. (174)
خوانندگان بدين مسأله توجه كردهاند كه فنتوره سجع يا فاصله مناسبى در ميان اين آيات ندارد. راه حل من براى اين مشكل اين است كه شكل نهايى قرآن از منبعى مكتوب (نه شفاهى) گرفته شده كه صريح و ملفوظ نبوده است. از اين رو، كسى كه اولين بار سعى در تلفظ اين واژه نا آشنا داشته است، مصوت «او» را به صامت «واو» تبديل كرده و «ق» را «ف» خوانده است. اگر واژه پنتوره به صورت شفاهى قرض گرفته شده بود، احتمالاً تلفظ آن بنتوره مىشد، زيرا «پ» در واژگان دخيلى كه به زبان عربى وارد مىشوند، تبديل به «ب» مىشود.
نام ذوالكفل قديس يا پيامبر دو بار در قرآن آمده است. در آيات 85 - 86 سوره انبياء مىخوانيم: و اسماعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرين (85) و ادخلناهم فى رحمتنا أنهم من الصالحين (86)؛ (و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل همگى از صابران بودند و ما آنها را در (سايه) رحمت خود آورديم؛ كه بى شك اينان از صالحان بودند). آيه 48 سوره صاد نيز چنين است: و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كل من الاخيار (اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را ياد كن كه اينان همگى از خوباناند).
مفسران نمىدانند كه ذوالكفل چه معنايى مىدهد و غالباً مىكوشند تا از طريق ريشه كلمه كفل - به معناى «پيمان و تعهد» و نيز به معناى «دو تايى» - آن را توضيح دهند. فى المثل يك تفسير اين است كه ذوالكفل پيامبرانى را كه مورد آزار و شكنجه پادشاهى بىرحم واقع شده بودند تحت حمايت و تكفل خود قرار داد. آ. گايگر (Geiger .A) رد و اثر اين تفسير را در داستان عوبديا (كتاب اول پادشاهان، باب 18، آيات 4 تا 13) مىداند؛ وى پيامبرانى را (در غار) پنهان كرد كه ملكه ايزابل مىخواست قتل عام كند. اما روشن است كه چنين اسمى نمىتواند ريشه نام ذوالكفل باشد. يك گزارش ديگر مربوط به ايلي (يا الياس) است. (كتاب دوم پادشاهان، باب 2، آيات 8 به بعد) كه رداى خود را «دولا» كرد و آنرا به آب رود اردن زد؛ آب رودخانه دو قسمت شد و وى همراه اليشع از آن عبور كردند. آنگاه اليسع دو برابر قدرت روح ايليا را از او دريافت مىكند (175) . اين تفاسير بسيار متأخرتر از خود قرآن شكل گرفتهاند و با آن كه اصل و منشأ آنها دقيقاً معلوم شده است، اين نكته بسيار مورد ترديد است كه مكيان در عصر پيامبر مطلب روشن و مسلمى درباره الياس، اليشع، عوبديا و ايزابل پادشاه (?Ahab) مىدانستهاند.
به اعتقاد من، ذوالكفل (بر آمده از) اشتباه مستنسخ از ذوالطفل به معناى «صاحب فرزند» است ؛ و منشأ اين امر همانند داستان شعيب و اصحاب ايكه به كتاب اشعيا بر مىگردد. در اشعيا (باب نهم، آيه 6) آمده است:
زيرا فرزندى براى ما به دنيا آمده! پسرى به ما بخشيده شده! او بر ما سلطنت خواهد كرد. نام او «عجيب»، «مشير»، «خداى قدير»، «پدر جاودانى» و «سرور سلامتى» خواهد بود.
در آن زمان گرگ و بره در كنار هم به سر خواهند برد، پلنگ و بزغاله با هم خواهند خوابيد، گوساله با شير راه خواهد رفت، و يك كودك آنها را به هر جا كه بخواهد، خواهد راند.
بايد اذعان كنيم كه براى اين نظر مؤيدات كمترى در مقايسه با مورد قبل - يعنى يگانگى شعيب و اشعيا - وجود دارد، اما از آنجا كه اكنون مىدانيم كه منشأ شعيب و اصحاب الايكه، كتاب اشعيا است، چنين فرضى منطقى است كه بينگاريم ديگر كنايات يا تلويحات قرآنى از همان منبع ريشه گرفتهاند. مسيحيان آياتى را كه (از كتاب اشعيا) نقل شده، ناظر بر پيشگويى آمدن مسيح مىدانند ؛ از اين رو اين فقرات از كتاب اشعيا به احتمال قوى در ميان مسيحيان كاملاً متداول (و معروف) خواهد بود. خلط «ط» با «ك» در مخطوطات عربى اشتباه معمولى است.
كاربرد ذو در اينجا اندكى شگفت و سؤال برانگيز است، اما با توجه به اين كه كلمه طفل در كتاب اشعيا ذكر شده است، احتمالاً منظور از ذوالطفل خود اشعيا است. روشن است كه او از پيامبران بوده است و بدين سبب، شايستگى اقتران با اسماعيل، ادريس و اليسع را دارد.
در آيات 10 - 14 سوره معارج وضعيت هولناك گناهكارانى را در روز قيامت توصيف مىكند كه قرار است عذاب شوند. ولا يسئل حميم حميماً (10) يبصرو نهم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يؤمئذ ببنيه (11) و صاحبته و أخيه (12) و فصيلته التى تؤويه (13) و من فى الارض ثم ينجيه (14) (دوستان از دوستان نمىپرسند؛ آنان را بديشان مىنمايانند؛ گناهكار دلش مىخواهد براى رهايى از عذاب آن روز فرزندان، همسر، برادر، خويشانى كه به او پناه مىدهند و تمام اهل زمين را فديه دهد؛ آنگاه (مىپندارد) كه اين او را نجات مىدهد).
پيچيدگى اين فقره، كلمه يبصرونهم است كه در بافت عبارت معناى روشنى نمىدهد. بلاشر (ص 94) آنرا ترجمه مىكند «en vue de qui il sera mis»، اما مىگويد كه او عبارت را بنابر حدس و الهام ترجمه كرده است و مفسران (نيز) معناى دقيقى براى اين تعبير نيافتهاند. ريچادد بل (ص 605) مىگويد: «آنان به يكديگر چشم مىدوزند» يا «آنها را آشكارا به يكديگر نشان خواهند داد». پارت (ترجمه قرآن، ص 482) مىنويسد:
.zu sehen (?zusammengelebt haben « mit denen sie) Sie haben die Moglichkeit der Menschen «seinerzeitو يادآورى مىكند كه معناى اين عبارت محرز و مسلم نيست.
ترجمههاى ياد شده - كه دوتاشان اشتباه روشن و واضح دارند - مشكلات اين فقره را مىنمايانند. بلاشر ضمير سوم شخص مفرد «او» [il] را مىآورد، در حالى كه هم فعل و هم مفعول آن جمعاند؛ بل نيز هم را به صورت طرفينى ترجمه مىكند، با آنكه ضماير متصل مفعولى چنين كاربردى ندارند (176).
به سراغ تفاسير مىرويم. طبرى (جامع البيان، ج 29، ص 47) از ميان تفاسير متعدد اين نظر را ترجيح مىدهد: «هيچ دوستى از دوستش درباره مقام و جايگاهش نمىپرسد؛ اما ايشان يكديگر رإ؛؛؛ّّ مىبينند و مىشناسند و از هم مىگريزند.» بيضاوى (ج 2، ص 356) توضيح مىدهد كه يبصرونهم جملهاى جديد (استينافى) يا حال است و بيانگر اين نكته است كه مانع درخواست آنان از يكديگر، گرفتارى هر كس به مصائب شخصى خويش است.
با توجه به اينكه فعل لا يسئل نياز به يك مفعول دوم دارد، بهترين اصلاح در اين جا اين است كه عبارت را، بدون تغيير در رسم الخط، ينصرونهم بخوانيم. در اين صورت ترجمه آيه چنين مىشود: «دوستان از دوستان كمك نمىخواهند (يا دوستان دوستان را به كمك نمىخوانند)». از آن جا كه آنان چنان در فكر رهايى خويش از مخمصهاند كه حاضرند افراد خانواده خود و حتى همه عالم را فدا كنند، ديگر در فكر درخواست كمك از دوستان نيستند.
كلمه حميم را مىتوان جمع دانست و فعل جمع (بعد: ينصرونهم) را توجيه كرد (Lane، ص 637) وقتى آن (مصدرى) بر سر فعل (مضارع) نباشد، آن فعل حالت اخبارى دارد؛ يك مثال قرآنى ديگر آيه 64 از سوره زمر است: افغير الله تأمرونى اعبده (آيا مرا به پرستش كسى جز خدا فرمان مىدهيد؟). چنين تركيبى پس از افعال دال بر طلب، از جمله قال، ابى، منع و علم و نيز در قسمها و تأكيدها ديده مىشود (177) .
از آنجا كه خواستن (سئل) نوعى طلب همراه با نرمى و ملايمت است، و علاوه بر اين، متضمن بيان و گفتهاى است، معقول مىنمايد كه چنين تركيبى را در اينجا بپذيريم، گو اينكه من مثال ديگرى از اين ترتيب نيافتم كه در آن فعل سئل به كار رفته باشد.
دو پيشنهاد ديگر در تصحيح متن وجود دارد كه كمتر پذيرفتنىاند: يكى نصور هم كه معناى مقبولى در اينجا مىدهد و ديگرى بنصورهم كه چندان مناسب نيست. اين هر دو، مستلزم تغيير در رسم الخط قرآناند كه تا حد ممكن بايد از آن اجتناب كرد.
(149) (1973) JAOS 93 iii .old abbreviations of the Basmalah : The Mysterious letters of the Koran .Bellamy .J . .267-285 .pp
(150) .Journal of the American Oriental Society .
(151) (1991) Joumal of the American Oriental Society 111 ".a note on surah 18:9 ?Reqim or al-Ruqud - Al " . Journal of the American Oriental Society " .9 : a note on surah 101 : Ummuhu Hawiyah - Fa" : 115-117 .pp : 1992)pp.485-487) 112
(1993) Joumal of the American Oriental Society 113 " ,Some proposed emendations to the text of the Koran " .562-573 .pp
(152) - در preposed object آمده است كه معناى آن مفعول با واسطه مىشود. اما منظور مؤلف اين است متن كه كلاً بنابر باب اشتغال، مفعول فعل محذوف باشد كه ليوفينهم بر آن دلالت مىكند. ليوفين نيز مفعول خود يعنى «هم» را گرفته است. (م).
(153) - بنابراين پاورقى قبل روشن است كه اشكال پارت بر برگشتر سر صحيح نيست، زيرا در باب اشتغال هيچ گاه قرار نيست فعل در اسم منصوب پيش از خود عمل كند، بلكه همواره در ضمير متناسب با آن اسم منصوب عمل مىكند كه در اينجا نيز آن ضمير (هم) موجود است. (م).
(154) - احتمالى كه مؤلف بيان مىكند بسيار بعيد است، اين اشتباه، در صورت وقوع، اشتباه همه مستنسخان نبوده است ؛ بلكه تنها اشتباه يك كاتب در اين آيه قرآن متصور و معقول است. حال چگونه ممكن است كه در تمام مصاحف و نسخههاى اوليه قرآن چنين اضافهاى بدون توجه به ناهماهنگى معنايى آن وارد شده باشد و عجبتر آن كه، چگونه در ميان اختلاف قرائات موجود، هيچ قرائتى اين كلمه را حذف نكرده است يا آن را مطابق به يادداشت اوليه مستنسخ (و قبله) قرائت نكرده است. (م).
(155) .The people of Thicket .
(156) - يوم الظلة (شعراء 189). (م).
(157) - سوره شعرا ء مربوط به دوره دوم سور مكى است ؛ روايات ديگر اين داستان در آيات 85 - 92 اعراف، 84 - 94 هود و آيه 36 عنكبوت از دوره سوم سور مكىاند. اشارات اجمالى در آيات 78 حجر، 13 ص و 14 ق در دوره دوم سور مدنى نازل شدهاند.
(158) - اين نام را گاهى شعيا تلفظ مىكنند كه لسان العرب (ج 14، ص 388) آن را لغتى در شعيا دانسته است.
(159) - منظور مؤلف در اين جا يهودى كوچ كرده از وطن است. (م).
(160) - اين تحليل براساس همان تئورى قديمى خاورشناسان قرن نوزدهم و پيش از آن است كه پيامبر اكرم (ص) آموزگار يا به هر حال منبع اطلاعاتى از ميان يهوديان يا مسيحيان داشته است.(م).
(161) Dedanites .
(162) the thichets of Arabia .
(163) Tema .
(164) Keder .
(165) - گزارش مولف نقل از ترجمه انگليسى آكسفورد است. ترجمه فارسى از كتاب مقدس چاپ دارالسلطنه لندن است. ترجمه فارسى ديگر از اين متن كه اندكى آزاد است چنين است:
اى مردم ددان كه در بيابانهاى عربستان اردو مىزيند، به تشنگانى كه نزد شما مىآيند آب دهيد؛ اين مردم تيما به فراريان خوراك دهيد. اينها از شمشير برهنه و كمان كشيده و از جنگ سخت گريختهاند. خداوند به من گفت: «درست پس از يك سال قدرت و شوكت قبيله قيدار از بين خواهد رفت و از تير اندازان و جنگاوران اين قبيله بيش از چند نفر باقى نخواهد ماند. من كه خداوند، خداى اسرائيل هستم اين را مىگويم.» (كتاب مقدس، ترجمه تفسيرى) (م).
(166) - در قرآن كريم خود اصحاب ايكه (يا ساكنان جنگلهاى the thickets of Arabia) گناهكار و اعراب نافرمان معرفى مىشوند، اما در كتاب اشعيا در تورات، بازرگانان ددانى (كه در جنگلهاى اعراب ساكن مىشوند) گناهكار نيستند، بلكه نافرمانان واقعى بنى قيدار هستند كه آنها را مورد تهاجم قرار دادهاند و يهود به آنها وعده مجازات مىدهد. (م).
(167) - طبرى، جامع البيان، ج 25، ص 72 - 73.
(168) - بيضاوى، ج 2، ص 246.
(169) -
(170) -
(171) .dir.obj ,ace .
(172) - بلاذرى، ج 4، ص 532.
(173) - زبيدى، تاج العروس، ج 13، ص 411 به بعد.
(174) - بروكلمان، 580 ب.
(175) - دميرى، ج 2، ص 175.
(176) - نگاه كنيد به مقاله «ذوالكفل» تاليفاى. گلدزيهر در دايرة المعارف اسلام، ويرايش نخست،
جلد 2، ص 962.
(177) .286 ult ,Reckendorf .